.. نمیتونم . ...به خدا نمیتونم....کمکم کنید



هی تصمیم میگیرم که از این حالت پوچی در بیام ولی نمیتونم

هی میخوام یه جور دیگه به زندگی نگاه کنم؛ ولی نمیتونم

۲ سال پیش کتاب یک عاشقانه آرام نادر ابراهیمی رو خوندم ؛ میگفت به همه چیز باید  به 

دید لذت نگاه کنی . اون وقتا تمرین کردم تا یه مدتی خوب شدم . ولی از وقتی پام به دانشگاه

باز شد چشمتون روز بد نبینه.یه پوچگرایی شدم که اون ورش ناپیدا......به
 
صادق هدایت میگفتم زکی .........گر چه معنی بوف کورش رو نفهمیدم؟؟؟

نمیدونم این دانشگاه چی داره که همه رو دپرس میکنه...هنوزم معلقم......

...امروز ؛بدون هیچ احساسی



دنبال یه سکوت جاودانی میگردم

یه مرگ موقتی

یه دنیایی که صدای هیچکی نباشه

من باشم و من

احساس معلق بودن میکنم

الان من نه دانشجوام نه پشت کنکوری نه شاغل..........

دیگه کارت شناساییم ندارم....

دلم برای دانشگاه یه کمی....نه یه ذره تنگ شده