(خدا جون دوباره منم)

 

 

خدایا چشمام رو میدم به تو :یه وقتبسته نشن...........

از فروغ:


   تقدیم به ساقی:


                     پرواز را به خاطر بسپار؛
 
                           پرنده مردنیست

نمیدونم تا حالا  خدا رو  اینقدر نزدیک حس نکرده بودم .

اون شب که منتظر بودم؛ ولی منتظر چی ؟ نمیدونستم

  

..واژه های کوچک من.


مهربان من خورشید را بگو که برود . دگر به او نیازی نیست. چون تو آمده‌ای. اما مهتاب را ؛

محض رضای خودت از ما نگیر. گرمای وجودت را ؛حضورت را ؛گفتم حضور .تشعشع حضورت تن

مرا لرزاند. وقتی در دره نا امیدی اسیر شده بودم.و به فنا رسیده بودم.

دیگر امروز روزیست که اشکهایم را به تو میسپارم که برایم نگه داری.که روزی
 

دوباره به آن محتاج خواهم شد.


بغضهای نشکستنیم را به تو خواهم داد کهنشکسته نگهداری....

 و اما تنهاییم را به تو ....نه به هیچکس نخواهم سپرد....میخواهم تنها بمانم.

مهربان من؛ چشمانت را برایم نگه دار .که با نور چشمانت عبور خواهم

.کرد .گذر خواهم کرد...و خواهم رفت تا بینهایت

فاصله ات را ... نه این فاصله بی معناترین فاصله هاست؛برای من که پایم 

دیگراز جنس پا نیست

برای من که نو آموز پریدن هستم قدمهای کودکانه دیگر معنا ندارد.